12 روز که از نوروز میگذشت اقوام و خویشان پس از احوالپرسیها و خوشوبشها و تعارف تکهپاره کردنها، برای گذارندن فراغتی و بهدر کردن نحسی سیزده، پای پیاده با بقچههای اشربه و اطعمه در دست، راهی باغها و آبادیهای اطراف شهر میشدند و در راه به موجودی بر میخوردند به نام «غلیبانی» که از میان افسانههای این مردم برخاسته بود. موجودی ترسآور با قامتی بلند که لباسی سیاه از پوست بز و دمی آویزان و کلاهی سیاه، که تک چشمی در وسط آن دوخته شده بود.
«غلیبانی» نمادی از نحسی سیزده بود که همراه «دوئلچی» (دهلزن) و «دوروچی» (سینیگردان) میان مردم میرفت و با آواز و صدای دهل میرقصید و هر کس به فراخور حال شاباشی به او میداد.
قدیمیها در سیزدهبهدر آب را قیچی میکردند تا مبادا رودخانهای طغیان کند. خرابی به بار آورد و سبزه گره میزدند، به رود میسپردند تا بخت دخترکان دم بخت واشود و سبزه قاصدی از رویش و زندگی برای بیداری طبیعت باشد.
*الهه اسرافيلی، کارشناس روابطعمومی ادارهکل میراثفرهنگی، صنایعدستی و گردشگری زنجان
انتهای پیام/